دانیال وفایی فردانیال وفایی فر، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

گل پسری قند عسلی

آخ مامان جون کلم شکست

سلام بر همه                     راسته که میگن بازی اشکنک داره سر شکستنک داره   در یکی از روزهای آخر زمستان٩٠(یک هفته مانده به بهار ٩١)تقریباساعت ٩ صبح موقعی که باباجون و داداش علی هر دو دبیرستان بودن دنی روی تخت مامان بابا با اسباب بازیهایش بازی میکرد کلی شیطونی به پر به پر روی تخت با عروسکهایش از لبه تخت سر خورد روی زمین و کله اش به رادیاتور خورد و شکست.            فداش بشم بعد از کلی گریه کردن تونستم خون سر دنی را بند بیارم  و با روسری سرش را بستم به باباجونش زنگ زدم&nb...
22 اسفند 1390

سخنی با محیا جون

  سلام محیا جون دلم برات تنگ شده دوست دارم هر چه زودتر ببینمت و اون لپهای تپلت را بکشم و ببوسم. روسری سفید که می پوشی انگار ننه نقلی میشی. محیا جون مامانم نمی تونه ازم عکس جدید بگیره من خیلی وول میخورم و عکسهام تار میفتن بخاطر همین عکسهای کوچیکیمو رو وبم گذاشته و خودت میدونی من الان دو سال ونیمه هستم.   محیا گلی هر وقت به وبم آمدی آغاجون و عزیزجون و مهسا جون بگو عکسها مو ببینن چون من دلم براشون تنگ شده میدونم دل اونها هم واسه من تنگ شده.خدا کنه عید نوروز همه تونو ببینم.   ...
20 اسفند 1390

یه بوس از لپت میدی

                 دنی ٦ماهه                                                       تاب تاب عباسی خدا دنی نندازی اگه میخای بندازی تو دل مامان جونش بندازی                  عزیز جون به چه خیره شدی؟     &nbs...
17 اسفند 1390

خاطره

دانیال جون بچه خوب و دوست داشتنی است قلب کوچک و مهربونی دارد هر وقت بیرون می برمش همه اون دوست دارن وخاطر خواش میشن عسل مامانی چند تا شعر و حروف انگلیسی یاد گرفته اون همه عشق مامان بابا و داداشش است.بعضی وقتها کمی شیطونی میکنه و شیطونیهاش شیرین هستند ...
14 اسفند 1390